یه زمانی خیلی ژست روشنفکری به خودم میگرفتم
با بر و بچه های رپ ساز و فیلمساز و هنرمند می پریدم
اما خیلی زود خوشی های الکیم تموم شد و ......
یه روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم تلویزیون داره میگه امروز روز عرفه س! به دلم افتاد پاشم برم یه مجلسی...
دلم گفت برو مجلس حاج منصور ارضی(عرشی)...
به سختی خودمو رسوندم حسینیه صنف لباس فرو شها میدان استقلال، حاجی دعا رو شروع کرد و رفت تو روضه(روضه قتلگاه!) منفجر شدم!ترکیدم! آتیش گرفتم....تا حالا همچین روضه ای نشنیده بودم، اصلا تا حالا روضه نشنیده بودم!
خیلی روز خوبی بود
حضرت ارباب دستمو گرفت و بعد از چند وقت شدم حاج آقا...
تو کل فامیل یه آدم ناخلف وجود داره ... اونم منم!  که شدم آخوند!
روزگار طلبگی خیلی شیرین بود
همزمان فیلم ساختم
کتاب نوشتم
کارهای مختلف فرهنگی کردم
و الان
دارم عسل می فروشم......
درس هم می خونم